گزارش بازارچهی پایهی چهارم
از دیوان صائب تبریزی بیت لطیفی به خاطر دارم که گفته بود:
هیچ میزانی درین بازار چون انصاف نیست
گوهر خود را نمیسنجی به این میزان چرا…؟
وقتی صحبت از بازار و کسبوکار است، لاجرم سخن از انصاف نیز به میان خواهد آمد. واژهی عزیزی که در فرهنگ لغت، همتراز عدل و داد است و مترادف با تقسیم منفعت با دیگری.
انصاف -متاسفانه- شاید از آن دست واژگان غریبه با کسبوکار بازارهای امروزیست، اما وقتی بناست نقش بازاریان را فرزندان کمسنوسال ما و شما به عهده بگیرند، برای یافتن و تماشای عدل و صداقت و راستی نیاز به جستجوی زیادی نیست.
بازارچهی امسال ما تفاوتهایی با سالهای قبل داشت. برنامهریزی و سیاست اجرایی این برنامه بر این اساس بود که نقش خود بچهها در تمام امور پررنگتر از گذشته باشد. همچنین ماجرای برگزاری «بازارچهی انصاف» از ابتدا تا به انتها، به مثابه اجرای طرح درسی دقیق و فکرشده با هدفگذاریهای مشخص در نظر گرفته شده بود.
به این ترتیب که از یک هفتهی قبل با انتشار شیوهنامهی بازارچهی انصاف و تاکید بر بایدها و نبایدهای آن، فکر و ذهن والدین و رفقای دلبندمان مشغول انتخاب محصول مورد نظر و برنامهریزی برای ارائه و تهیه و تولید آن محصول شده بود.
تا صبح برگزاری بازارچه، بچهها در چندین نوبت با کاربرگهایی مواجه بودند، برای نمونه در یک مورد آنها ملزم به عنوان کردن تکبهتک محصولات خود به همراه مواد یا موارد تشکیلدهندهی آن با ثبت میزان و قیمت خرید شدند و در کاربرگی دیگر قیمت محصول نهایی خود به همراه حاشیه سود پیشنهادی را ثبت نمودند.
در تمامی این مراحل، مربیان پایه با همراهی مستمر با دانشآموزان، به فعالیتهای آنان جهت داده و با مشورت و همفکری همهجانبه سعی در افزایش سطح کیفی بازارچه داشتند.
روز بازارچه فرا رسید و شور و حرارت و رونق بازار از دقایقی قبل از ساعت ۹ حتی قابل لمس بود.
هر چند پیش از برگزاری، میزان استقبال از این برنامه، در سطح خوبی پیشبینی میشد با اینحال حجم حضور بازدیدکنندگان بسیار بیش از حد انتظار بود، تا حدی که قبل از ساعت پایان بازارچه، اغلب غرفهها دیگر محصولی برای فروش نداشتند و مشغول محاسبات میزان درآمد و سود بودند.
میزان تنوع محصولات ارائهشده در این بازار، از موارد قابل توجه بود. از انواع خوراکیها تا بازیهای فکری، دستسازهها و غیره… همه و همه حال و هوای یک بازارچهی واقعی را به محیط طبقهی چهارم داده بود.
حوالی ظهر که اغلب میزها خلوت شده بود و بچهها به جمعآوری و نظافت مشغول شده بودند، با خودم فکر میکردم کاش میشد احوالات بازارهای شهرمان هم همینقدر خوب و پررونق بود، جایی شبیه بازارچهی کوچک و صمیمی ما. بازاری که فراوانترین محصولش انصاف باشد…