تجربهای به شیرینی شکلات
گزارش اولین اردوی سال تحصیلی ۱۴۰۴ _ ۱۴۰۳
روز چهارشنبه ۱۸ مهرماه
به امید آن روز…
که سالها بعد، از تداعی تمام خاطرات کودکی و نوجوانی، هیچ مزهای به جز شیرینی به یاد کسی نیاید.
فقط کافیست به خاطرات سالهای تحصیل خودمان برگردیم تا ببینیم روزهای رفتن به اردو با چه رنگ ماندگار و نقش برجستهای در ذهنمان خودنمایی میکند. اصلا مگر میشود حرف از اردوی کلاسی بشود و چشمهای بچهها از شادی برق نزند!؟ ماجرای اردوی «بازدید از کارخانهی مینو» از یکی دو روز قبلش بین بچهها باعث بیتابی و بیقراری زیادی شده بود، به خصوص که قرار بود از جایی دیدن کنند که بارها و بارها مزهی محصولاتش را تجربه کرده بودند و همچنین محصولاتی که تصور دقیق و درستی از فرآیند تولیدش نداشتند.
صبح روز اردو رسیده بود و طبق برنامهریزی بچهها بعد از گذراندن ساعت اول و نوشجان کردن صبحانه کمکم باید مهیای رفتن به سمت اتوبوسها میشدند. تقریبا همهی عزیزان پایهی چهارم و مربیانشان در این برنامه حاضر بودند.
همهمهی بچهها از حیاط مدرسه گذشت و به داخل ماشینها رسید. حالا دیگر اردو آغاز شده بود و به راحتی میتوانستیم آن نشاط بینهایت را در هیاهوی بین دانشآموزان، مثل ستارهای دنبالهدار رصد کنیم.
فاصلهی زیادی از مدرسه تا درب کارخانه نبود، هرچند همین فاصلهی بهنسبت کوتاه از منظر عزیزانما، زیاد و طاقتفرسا میآمد. به هر حال، مسیر هم با بازی و آواز دستهجمعی طی شد و خیلی زود وارد کارخانه شدیم. در همان ابتدا شگفتزدگی و حیرت اغلب بچهها از میزان وسعت کارخانه جلبتوجه میکرد. بالاخره به صف شدند و آرام آرام به سمت اولین کارگاه از محلهای بازدید راهی شدیم. در ابتدا نمایندهی محترم از سمت کارخانه دقایقی برای همه از تاریخچهی کارخانه و مراحل شکلگیری و گسترش آن صحبت کرد و در ادامه با مطرح کردن بعضی از نکات بهداشتی و ایمنی، ما را به سمت دستگاههای بزرگ و پر سروصدای ساخت و ترکیب شکلات راهنمایی کرد. خیلی زود بچه ها از شکل و طرح و بستهبندی محصولات، متوجه شدند در حال دیدن مراحل تولید یکی از نوستالژیترین خوراکیهای زمان ما یعنی «تکتک» هستند. در پایان این خط تولید، شکل و سرعت بستهبندی محصولات به چشم بچهها بسیار جذاب میآمد.
خوشوبش کردن مسئولان و کارگران قسمتهای مختلف و متصدیان دستگاهها و ناظران خط تولید با فرزندانمان، لحظات زیبایی را رقم زده بود.
در پیچوخمهای مابین دستگاهها حرکت میکردیم که بسته های بزرگ پودر ویفر خودنمایی کرد، جایی که بستههای زیبای ویفرهای رنگارنگ با طعم و بوی خاص، هوش از سر بچهها برده بود. و چه خوب که در هر بخش برای استفاده و مزه کردن بچهها، خوراکیهای متفاوتِ تولیدشده، به قدر کفایت برای خوردن و در جیب گذاشتن بچهها موجود بود و مسئولین کارخانه با روی گشاده از همه پذیرایی میکردند.
حالا نوبت رسیده بود به عبور از راهروهایی که از گرمای حرارت فِرهای بزرگ و غولپیکر پر بودند و از نزدیکی هواکشها عطری به مشام میرسید که خبر پختن چیزی شبیه نان میداد، اما چند گام پیشتر برای همه روشن شد که اینجا محل پختوپز انواع بیسکوییتهای کارخانه است، محصولاتی که داغ و تازه به بچه تعارف میشد تا تجربه و طعم متفاوتتری را به خاطرشان بسپارند.
دقیقهها به تندی سپری شده بودند و زمان زیادی باقی نمانده بود که آنهم باید صرف جمعآوری و شمارش بچهها و ساماندهی اتوبوسها میشد. اما بخت با ما یار بود و با مصاعدت یکی از مسئولین کارخانه، شرایط برای بازدید از بخش جذاب تولید پفک نمکی مینو هم فراهم شد، فاصلهی بین دو بخش با اتوبوس طی شد، و همه با ذوق وارد سولهی تولید پفک شدیم. از مشاهدهی سیلوی ذرت تا تلفیق و ترکیب آن با پنیر، تا اضافه کردن نمک و نگهدارندههای خوراکی، همه و همه قابهای ماندگاری بود که در ذهن پویایشان بایگانی میشد. اغلب بچه ها با شادمانی و با یک مشت پر از پفک تازه و ترد از این بخش خارج شدند و خود را به صندلیهای خود داخل اتوبوس رساندند، برخی از مشاهدات جالب خود برای دوستشان میگفتند و برخی قلم به دست، دفترچههای یادداشت خود را پر میکردند. اتوبوس در مسیر برگشت به مدرسه بود، اما هیجان باقیمانده از بازدید، به خستگی راه چیره شده بود و تا ساعات پایانی روز همه جا صحبت از دیدهها و چشیدهها بود.
خاطرهی خوش بازدید از کارخانهی مینو به لطف بستهی هدیهی کارخانه به بچهها، طعم ماندگارتری پیدا کرد و فرزندانمان با تجربهای خاص و خوشطعم از اولین اردوی برگزار شده در پایهی چهارم، راهی خانهیشان شدند.
حالا من در کنار باقی مربیان پایهی چهارم در حیاط مدرسه ایستادم، و به این فکر میکنم ای کاش در آیندهی نزدیک، «تک تکِ» خاطرات کودکان سرزمینم، همین قدر «رنگارنگ» باشد…
به امید آن روز…